سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساده (جمعه 85/8/26 ساعت 12:35 صبح)
ساده با تو حرف  می زنم

مثل آب با درخت

مثل  نور با گیاه 

مثل رهگذرخسته ای با نگاه ماه

ساده با تو حرف  می زنم

ناگهان چرا مرا چنین به نا کجا کشاندن

کیست که خیره مانده این چنین مات و مضطرب به نگاه من

من ؟!!!!!!!!!!!!!

نه این من نیستم

این غریب این غریب شکسته کیست

مادرم کجاست من کلاس چندم

دفترم کتاب فارسیم جزوه های خط من کجاست؟

من چرا چنین هراسناک و مضطرب

من که در کلاس جز بچه های خوب بودم

ساکت و صبور

دفتر مرا نگاه کن بارها و بارها بدون غلط نوشتم

آب. پدر. نسیم . شما نه تو  و دوست . دوستت دارم

مشق های من مرتب است

پس چرا چنین

این غریب این غریب در حصار قاب آئینه

این که شانه می کشد به موهای خویش کیست؟!!!!!!

من کلاس چندم  ؟

 آن همه نگاه مهربان

آن همه ستاره سلام

آن خدا و شب خواب های پر نیانی های بهار

ناگهان چرا چنین این همه شبهای تار

بی ستاره بی پرنده بی بهار

من هنوز کو چکم پس چرا این لباس را بزرگ کردن

من کجای آفتاب پشت کردم که سایه ای چنین هراسناک

روبه روی من صف کشیده است

من خودم نیستم  این اتاق هست  میز هست

پله هست پشت در دوباره کیست

من شاعر نیستم  شعر نمی گویم

شعر های اینجارو بچه های این کوچه گفتن

من دلم گرفته هرچی میروم نمی رسم

رده پای دوست کوچه باغ عشق سایه بان زندگی کجاست

ساده برایت میگویم که حال رهگذر خوبست

اما تو باور نکن

nevisandeh: unknown





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 2 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 12504 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •