وبلاگ :
سكوت _ فريادي در دل
يادداشت :
Thinking Of You
نظرات :
4
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
علي
ننه خورشيد يه پسر داشت ، کاکلش رنگ ِ طلا بود
چشماش از پولک ِ آبي ، حنجرش پر از صدا بود
ننه شب يه دخترک داشت ، پوستش از حرير ِ مهتاب
تو چشاش صد تا ستاره ، گيسش از ابريشم ِ ناب
دنبال ِ دختر ِ شب بود ، پسر عاشق ِ خورشيد
اما تو گردش ِ تقويم ، اونو يک لحظه نمي ديد
گاهي مي زد زير ِ آواز ، وقتي که تنها مي موندش
رو به تاريکي ِ جاده ، با چشاي باز مي خوندش :
« هر جاي قصه که باشي ، دلم از تو دور نمي شه
تنها جاي ِ امن ِ ديدار ، وعده گاه ِ گرگ و ميشه . »
دختر ِ شب قصه هاشو ، تو دل ِ خودش مي خونه
تا سپده ، گوش به زنگ ِ ، صداي ِ پسر مي مونه
ننه شب ميگه صداي ِ ، دخترش يه جرم ِ زشته
هميشه قصه ي نور رو ، دستاي ِ سايه نوشته
اما عمر ِ قفل و زنجير ، از قديما بي دوومه
وقتي دخترک بخونه ، کار ِ تاريکي تمومه
دختر ِ ساکت ِ قصه ، حرفاشو يه روز مي خونه
صداشو به گوش ِ خورشيد ، مي رسونه ، مي رسونه
مي خونه : « مرد ِ طلايي ، دلم از تو دور نمي شه
همه ي عمر ِ من و تو ، بعد از اين ، تو گرگ و ميشه »
( يغما گلرويي )