• وبلاگ : سكوت _ فريادي در دل
  • يادداشت : eshgh yani che
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    توي گسترده ي رؤيا ،
    اي سوار اسب ابلق !
    راهي كدوم مسيري ،
    توي تاريكي مطلق ؟
    اي به رؤيا سر سپرده !
    با توام اي همه خوبي !
    راهي كدوم دياري ،
    آخه با اين اسب چوبي ؟ !
    با توام ! اي كه تو فكرت ،
    با هر عشق و با هر اسمي ،
    رهسپار ِ فتح ِ قلب ِ
    ماه پيشوني ِ طلسمي !
    توي خورجين ِ قشنگت ،
    عكس ِ ماه پيشوني داري !
    واسه پيدا كردن جاش ،
    دنيا رو نشوني داري !
    ماه پيشوني ِ تو قصه ،
    فكر بيداري تو خوابه !
    خورشيد ِ هفت آسمون نيست
    عكس ِ خورشيد توي آبه !
    از خواب قصه بلند شو
    اسب چوبيتو رها كن !
    ماه پيشوني مال قصه ست
    مرد من منو صدا كن !
    اگه از افسانه ي دورم
    اگه ماه پيشوني نيستم ،
    اگه با زمين غريبه
    اگه آسموني نيستم ،
    مي تونم يه سايه باشم
    براي يه خواب شيرين !
    مي تونم نوشدارو باشم
    براي يه لحظه تسكين !
    ماه پيشوني اگه قلبش
    قلب يه كفتر تنهاست
    اگه قامت بلندش
    قامت جدايي ماست
    من حقيقي تر از اندوه
    رعشه ي تلخ صداتم
    ماه پيشوني نيستم اما
    آشنا با غصه هاتم
    ( ايرج جنتي عطايي )
    كدام راه است
    كه پاي خسته را نشناسد
    كدام كوچه
    خالي از خاطره است
    و كدام دل
    هرگز نتپيده
    به شوق ديدار
    بيا
    تا برايت بگويم
    از سختي انتظار
    كه چگونه
    در ديده هاي باراني
    رنگ هذيان به خود مي گيرد
    ( ناهيد عباسي)

    به چشمانت بياموز هرکسي ارزش ديدن ندارد ،

    به چشمانت بياموز که به چشم به راه بودن عادت نکند

    بياموز که به در خيره نماند .

    به چشمانت بياموز که براي هرکسي بي خواب نشود .

    به زبانت بياموز که هر اسمي ارزش جاري شدن ندارد .

    تو را دادم
    دو ستاره خريدم
    يكي براي خودم
    يكي براي تو
    وقتي كه نيستي
    خنده دار است
    حالا ستاره ها خاموشند
    و من براي پس گرفتنت
    چيزي ندارم
    باد مي آيد
    اي کاش قاصد ک ِ تو نيز
    همراهش باشد !
    (هنگامه عاضم پور )
    در اتاقي که به اندازه ي يک تنهايي ست
    دل ِ من
    که به اندازه ي يک عشق است
    به بهانه هاي ي ساده ي خوشبختي ِ خود مي نگرد .
    به زوال ِ زيباي ي گل ها در گلدان
    به نهالي که تو در باغچه ي خانه مان کاشته اي
    و به آواز ِ قنار ي ها
    که به اندازه ي يک پنجره مي خوانند .
    (فروغ فرخ زاد )